زندگی زیباست !
دقت کن ...
آرام رد شو ...
حس کن ...
نفس بکش ...
همه چیز نعمت است ...!
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 293
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 296
چه انتظار عجیبی...
تو بین منتظران هم.
عزیز من چه غریبی
عجیب تر که چه آسان ندیدنت شده عادت
چه بیخیال نشستیم
نه کوشش نه وفایی
فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی...
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 282
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 305
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 286
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 278
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 286
حکایتی ازحضرت مولوی :
پیر مرد تهی دست،زندگی رادر نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائیناچیز فراهم میکرد.
از قضا یک روز که بهآسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن رابه هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخنمی گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره هایناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.
پیر مرد در حالی که ایندعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد وگندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!
پیر مرد نشست تا گندم هایبه زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زرریخته است !پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خداطلب بخشش نمود...
نتیجهگیری مولانا از بیان این حكایت:
تو مبین اندردرختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 293
جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین ، سیب را .
فرقی نمیکند؛
سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،
خدا ...
منبع:
جملات زیبا گیله مرد
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 295
برچسب : نویسنده : احمد ghaem-313 بازدید : 287